انترناسیونال ۵۴۴
رضا پهلوی در پیام خود به مناسبت ٢٢ بهمن جناح بندی های درون حکومت را یک نوع بند و بست و توطئه خود رژیم خواند. او در این پیام از جمله چنین گفته است: “در حالیکه نهادهای مدنی و کُنشگران حقوق بشری و جامعه جهانی، فراتر از پرونده هسته ای، نگاه ویژه ای بر پرونده های بیشمار نقض حقوق بشر و برنامه های پشتیبانی از گروه های تروریستی توسط جمهوری اسلامی دارد، رژیم برای پنهانکاری چهره مافیایی خود در مقابل جامعه جهانی با خرج سرمایه های کلان اقدام به ساخت بدیل های درون نظامی «اصلاح طلبیون» و «اعتدالیون» کرده است، و با اجرای صحنه های نبرد سیاسی درون حکومتی به جهانیان «دمکراسی دینی» در کشورمان را به نمایش می گذارد. و همه این تلاش های بیهوده، تنها برای حفظ «بقای نظام خود» در تقابل «منفعت ملت و منافع ملی ایران» می باشد…”
بنابرین از نظر رضا پهلوی جناح بندیهای حکومت فقط اقدامی ساختگی برای پوشاندن “چهره مافیایی خود” و برای بقای نظام اسلامی است. (بی پایگی این جنبه از افاضه ایشان که این جناح بندیها “ساختگی” و بند وبست خود رژیم است فکر نمیکنم زیاد ارزش بحث داشته باشد و حداقل اینجا مورد بحث من نیست). اما آیا جناب رضا پهلوی همیشه چنین موضعی در مورد جناحهای “اصلاح طلبیون” و “اعتدالیون” داشته است؟ آیا او همیشه معتقد بوده است که جناح بندی های حکومت مافیائی است و تنها برای حفظ نظام موجود است؟
جناب رضا پهلوی شاید فراموش کرده باشد اما شواهد و فاکتهای نه چندان دور نشان میدهد که ایشان خود در مقاطع متعددی از همان “اصلاح طلبی” مافیائی درون حکومت اسلامی حمایت کرده است. وقتی در سال ٧۶ محمد خاتمی به حکومت رسید، رضا پهلوی و داریوش همایون جزو اولین چهره های خارج از حکومت بودند که به رئیس جمهور تازه اسلامی تبریک گفتند و دست دوستی بسوی او دراز کردند. بعدا متوجه شدند که از این امامزاده برای ایشان آبی گرم نمیشود. در سال ٨٨ نیز درست همان زمان که موسوی هنوز جرات داشت که از “بازگشت به دوره امام خمینی” سخن بگوید جناب رضا پهلوی خودرا حامی “جنبش سبز” و کروبی و موسوی اعلام کرد. و تا همین امروز هنوز همین موضع را حفظ کرده است و جنبش کذایی سبز و موسوی و کروبی را مورد حمایت و پشتیبانی قرار میدهد. مدت کوتاهی پس از این در سال ٨٩ رضا پهلوی با نشریه اشپیگل مصاحبه ای داشت و در آنجا نیز او اعلام کرد که خاتمی و رفسنجانی مسیر درستی را در پیش گرفته اند و توصیه ایشان به این دو آخوند جمهوری اسلامی این بود که در مسیر درست خود (یعنی همان به اصطلاح “اصلاح طلبی” کذایی درون حکومتی) پیشتر و سریعتر بروند.
رضا پهلوی از آن نوع شخصیتهای سیاسی است که هنوز تکلیفش را با خیلی چیزها روشن نکرده است. من ادعا نمیکنم که او را میتوان مدافع “اصلاح طلبان” قلابی حکومتی نامید. بدیهی است که نمونه های فوق گویای اینست که گاهگاه در مقاطع حساس او به این سمت چرخیده، اما در عین حال محکم نایستاده است. او را نمیتوان سرنگونی طلب نامید. چون زمانی که جماعت دوخردادی و موسوی چی بروبیایی پیدا کرده اند از سرنگونی دست شسته و ثنای اصلاح طلبان و “جنبش سبز” و امثالهم را گفته است. او حتی در جامعه ای که امروز عملا دیگر سکولار بودن شرط اول اپوزیسیون بودن است، فقط گهگاه از سکولاریسم حرف زده ولی در عین حال گوشه چشمی به قول خودش به “آیت الله های مستقل” داشته است. او همچنین در جامعه ای که امروز یک جنبش گسترده علیه اعدام وجود دارد محکم علیه اعدام نایستاده است و برای نمونه با گفتن اینکه “برخی از انقلابیون سابق به من گفته اند که ای کاش پدر شما مارا هم اعدام کرده بود” از اعدام چهره های اپوزیسیون در زمان پدرش بطور تلویحی و به نحو مشمئز کننده ای دفاع کرده است. رضا پهلوی نان پسر شاه بودنش را میخورد اما حتی جسارت دفاع از نظام پادشاهی را هم به خود نمیدهد. و وقتی از او سوال میشود که آیا شما میخواهید در آینده شاه شوید میگوید “بستگی دارد به اینکه مردم از من چه وظیفه ای بخواهند”!
همه اینها نشان میدهد که رضا پهلوی در میان اپوزیسیون امروز ایران به جبهه راست تعلق دارد. اما به هیچ وجه یک رهبر سیاسی در این جبهه هم نیست. او بیشتر تصویر کسی را از خود نشان میدهد که هر بخشی از اپوزیسیون راست و یا دولتهای بورژوایی بتوانند او را به خدمت بگیرند. اما برای همین منظور هم جسورانه ترین کاری که ایشان بعنوان ولیعهد سابق میتوانست انجام دهد این بود که با صراحت از سیاستهای آبروباخته دیکتاتوری شاهنشاهی دوره پدر و پدربزرگش انتقاد میکرد. این بنظر من میتوانست رضا پهلوی را از پسر شاه سابق به یک چهره سیاسی متکی بخود و مستقل تبدیل کند که قادر است فقدان رهبری و استراتژی را حداقل در بخشی از همان اپوزیسیون راست ناسیونالیست پرنماید. درایت زیادی نمیخواهد که انسان تشخیص دهد که حتی اگر امروز عده ای از سر استیصال بازگشت به دوره شاه را آرزو میکنند، اما بازگشت به نظام پادشاهی در ایران امری محال و غیرممکن است. اما انتظار این حد از درایت از ایشان روشن است که توقعی بیجاست.*